واژههای درهم تنیده مثل فنری تودرتوروی تخت پهن شدن. میترسم بریزم دور برای محمد باشند، هلشون میدم عقب، بذارید بخوابم. این واژه ما این طرحه، اون واژه مال اون ارائه. ارین را باید به اون بگم. سی درصد میرسند؟. درد دارم. محمد میگه: خیلی خشه آدم، تو فصل سرما خون دردوک داشته باشه و بره زیر پتو. میگم: آره، به شرط اینکه نازخر داشته باشی نه مث جسد اینجا بیفتی. درد دارم. دینگ دینگ، دینگ دینگ، تو گوشم صدای زنگ مییاد، هنوز وقتش نشده، صبحونه چی بش دادم؟ ناهار چی بخورم؟ گشنمه!. درد دارم!!!. سال بلوا است، دار را سر کوچه بنا کردند، دکتر معصوم با موزر توی سر نوشا زده بود، باید بیشتر قدر محمد را بدونم.
روشنا کی اومد خونه؟ کی رفتم دنبالش؟ کی دینگ دینگ خورد. اوقاتم تلخ نباشه با بچه. مامانی کجایی؟
گفت: بچه ها توی فنلاند، از سالگی مستقل میشن و پدر و مادر هیچ مسوولیتی در قبال ائن ها ندارند و از خونه می-رن.
روشنا که دنیا اومد، مامانم بردم حموم زاییدنی، تخم مرغ و علوفه کرده بود رو کمرم و سرم و به قول خودش بسته بود. پس از سال ها دوباره مزه مهر مادری عمیقی را چشیدم، کاش میشد توی ادکلن کرد و هر از گاهی یه کمی اش را به خودم بزنم.
اگه استقلال یعنی محروم شدن از محبت پدر و مادر و یا محروم شدن از مهرورزی به بچه ام، نمی خوام. مگه چند نفر توی دنیا می تونند چنین محبتی را به آدم بدن. مامان سرمامه، کی می یای؟
اقه خشمه، با کلی فیس می رم کتاب ماه را می خرم، می خونم، زیر نکات مهمش خط می کشم. در موردش فکر می کنم، فکر هام را می نویسم، بعد کلی حس خوب دارم، من برای رشد خودم خرج می کنم! اهل مطالعه ام! خیلی رشد کردم! چه جهانبینی گسترده ای دارم پیدا می کنم! به به! تو کجا بودی؟!؟!. بعد می رم جلسات یادداشت نو، آقای شکرانه تحلیل هاشون را می گن. کلا بادم می خوابه!!! با تفکر و سطح دانششون خیلی مجلسی و شیک روم رد میشن. پرده فرو می ریزه، کلا جلساتشون خیلی برای باد خوبه!!!
المان ها و مفاهیم اسطوره ای ادبیات را که نمی دونم. تیوری های روان شناسی جنسی فروید، فردیت آدلر، ناخودآگاه جمعی یونگ و . را هم که نمی دونم. تئوری های جامعه شناسی را هم که نمی دونم. ذهن موسیقیایی هم که ندارم.
آقای شکرانه گفتن:
کار ادبیات، شکافتن قسمت وجودی آدمی است که کشف نشده.
جابه جایی نقشها و گذاشتن راز در شخصیتها، ویژگی ادبیات موراکامی است تا مخاطب را دنبال خود بکشد.
موروکامی، عمیق ترین تفکرات آدم ها را، واکاوی می کند و می گه کجا ها آدم ها خودشون را نشون بدن و خودشون را مخفی کنند.
جهان دارد به موروکامی گوش می دهد، او شخصیت هایی را خلق کرده که تا حالا کسی خلق نکرده است.
اشتباه می کنیم فکر می کنیم زندگی فقط همین الان است، زندگی محصول دیروز، امروز و فردا است.
شیرو باید چه شخصیتی داشته باشد که سودوکو به خاطر او، 16 سال زندگیش را گم کرده است؟!
.
پی نوشت1: ماشاالله، ماشالله، ماشاالله. چقدر آقای شکرانه با سواد و عمیق هستند.
پی نوشت 2: خدایا بر عمرشان بیافزای و تکثیرشون کن.
پی نوشت 3: قرار شده یک جلسه سه ساعته نقد روانشناسی شخصیت های کتاب را بگذارند.
پی نوشت: مرسی یادداشت نو، مرسی خانم دکتر سلطانی، مرسی آقای صادقی و خانم ؟
#سوکورو_تازاکی_بیرنگ_و_سال_های_زیارتش ، داستان پسری است که در #خانوادهای گرم بزرگ شده و برای ادامه تحصیل به توکیو میرود. پس از چندی ناگهان و بی هیچ توضیحی از گروه دوستی سالم نوجوانی خود (سه پسر و دو دختر) #اخراج میشوند. این اخراج منجر به #بحران_روحی شدید در وی و در نهایت #تنهایی او میشود. او در 36 سالگی مهندس حمل و نقل (مترو) عالی است اما موقع ارتباط با سارا، سارا میفهمد او #گره_ذهنی از گذشته خود دارد و سارا او را مجبور میکند بعد از 16 سال بفهمد #چرا؟!؟!؟.
داستان را دوست نداشتم. #درخشان نبود، فراز و فرود نداشت، بسیاریا ز محتوای کتاب #تکراری بود، بحران مطرح شده در کتاب بحران نبود. #بی_رنگی و #زیارت #کلمات_مقدس اند که به سودوکو، با این #سبک_زندگی نمیخورد. مردی که هیچ تلاشی برای حل مشکلاتش نکرد بود و #عمرش_را_بر_باد_داده_بود!!
نقدی از کتاب را خواندم، نوشته بود این داستان زندگی ماست که بعد از #کنکور به تهران رفتیم و آنجا ماندیم و هر روز تنها تر شدیم. اونجا بود که فهمیدم. من هیچ وقت در خارج از یزد یا تنها زندگی نکردم، برای همین نتونستم تنهایی سودوکو را #درک کنم و برام تمسخرآمیز بود.
همسرم ازم پرسید به نظرت خانم ایکس (همکلاسی مجردم که توی آمریکاست) خوشبخته؟! گفتم: نه اونقدری که ما فکر می کنیم!!
درس آموختهها:
جملات جالب:
#یادداشت_نو
#ایده اصلی این کتاب، از جناب آقای طالبی، #معاونت_جوانان اداره کل ورزش و جوانان بود و انتشارش هم با حمایت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی. و از قضا قرعه به نام #شرکت ما افتاد.
از خداوند سپاسگزارم که #افتخار کتابت این کتاب، نصیب ما شد. چرا؟! تا حالا هزاران نفر کتاب نوشتن و کتاب نوشتن خیلی مهم نیست. اما افتخار می کنم چون این کتاب را #مقدس می دونم، چرا؟! مقدس خیلی کلمه سنگینیه.
مقدس می دونم چون داستان آدم هایی است که اومدن و . نه، آدم نه، #تیم، گروه، ارزش یه تیم خیلی بیشتره یه ادمه، تنهایی نمی شه یه #کار_بزرگ کرد.
ایده هایی هست که کسب درآمد داشتن و یه #مشکل_اجتماعی را حل کردن و روی زندگی میلیون ها نفر تاثیر گذاشتن. این کتاب داستان کسب و کارهایی هست که #رویا_بزرگ داشتن، #روح_بزرگ داشتن و دغدغه هاشون را در قالب #سازمان، از حرف به عمل تبدیل کردن و این واقعا باشکوهه.
من خودم وقتی #ناامید می شم، این کتاب را می خونم و امید می گیرم. امید می گیرم که هنوز هستند #نیکان_روزگاری در سراسر دنیا که مثل کوه و ایستادن تا دنیا را جای بهتری برای زیستن کنند.
بنده به احترام فرهیختگانی که در این کتاب ازشون نام برده شده و سال های سال تلاش کردند، این کتاب را مقدس می دونم و بسیار خوشحالم که در چنین روز خجسته ای که تعلق داره به یکی از بهترین آدم های دنیا، از این کتاب که داستان آدم های خوب روزگارمونه رونمایی شد.
و اما بعد؛
با همه حسنی که گفتم، این کتاب اگر بده توی قفسه کتاب و خونده نشه و یا خونده بشه و عملیاتی نشه، فایده ای نداره.
من و همکارم خانم مهندس جعفرزاده که #دبیر انجمن #مهراندیش هستند تصمیم گرفتیم کلیات ایده های این کتاب را در قالب یک جلسه به سازمان های #مردم_نهاد علاقه مند، به صورت #داوطلبانه، #رایگان و #باافتخار ارائه بدهیم.
درباره این سایت